امروزه با توجه به اهمیت بحث ایمنی پارکینگ و نگهداری از خودرو خرید تجهیزات پارکینگ ها با لوازم با کیفیت و اجرای زیبا آن بر روی کیفیت زندگی در شهرهای بزرگ تاثیرگذار است.
این گروه تولیدی سالهاست در زمینه تولید انواع تجهیزات ایمنی پارکینگ و تابلوهای علائم ترافیکی و آتش نشانی فعالیت دارد.
آرتمیس پارکینگ افتخار تولید محصولاتی فوق العاده با کیفیت و متفاوت از بازار ایران را بدست آورده و با افتخار اعلام می داریم محصولات تجهیزات پارکینگ آرتمیس تنها محصولات موجود در بازار ایران هستند که از جنس رابر خالص و ای پی دی ام می باشند و قابلیت رقابت با مشابه های امریکایی و اروپایی را دارند.
از تولیدات این گروه می توان به انواع استاپر پارکینگ و محافظ ستون و انواع ضربه گیر ستون (کرنر گارد) و سرعت گیر های لاستیکی اشاره کرد.
همچنین میتوانید با خیال راحت خدمات خط کشی پارکینگ و پیاده سازی صفر تا صد خط کشی انواع پارکینگ عمومی خط کشی پارکینگ آپارتمانی ، را به مجموعه آرتمیس بسپارید .
در زیر به اختصار چند نمونه از فعالیت های این مجموعه در زمینه تجهیزات ترافیکی را شرح خواهیم داد.
خط کشی پارکینگ
خط کشی پارکینگ مشخص کننده و جدا کننده حریم پارک خودرو در پارکینگ های عمومی و منازل است.پارکینگ های دارای خط کشی ،علاوه بر زیبا بودن، به نظم بخشیدن و کاربردی سازی فضا پارکینگ برای توقف وسایل نقلیه کمک بسیاری میکند .
نوع رنگ خط کشی در پارکینگ ها
پارکینگ ها ، مخصوصا پارکینگ های عمومی در طول شبانه روز همواره در حال میزبانی تعداد زیادی از افراد و وسایل نقلیه دارای بار و بدون بار هستند .
پس باید این امر را در نظر گرفت که نوع رنگ برای خط کشی پارکینگ از دوام و ماندگاری بالایی بر خوردار باشد و برای اجرای خط کشی قبل از هرچیز سطح مکان مورد نظر به طور کامل تمیز و بدون از چربی و آلودگی باشد و در لاین بندی و ایجاد خط از پرایمر استفاده شود.
رنگ اجرایی در پروژه خط کشی مجتمع های تجاری میتواند تنوع بسیاری داشته باشد که از مرسوم ترین آنها رنگ های سرد یا تک جزیی میشود نام برد از ویژگی های این رنگ ها میشود بهقیمت مناسب آنها اشاره کرد .
استاپر پارکینگ
استاپر پارکینگ یکی از تجهیزات پارکینگی می باشد که در پارکینگ های عمومی و شخصی جهت بالا بردن ایمنی استفاده می شود.
نگهدارنده خودرو ، متوقف کننده خودرو ، استوپر ماشین ، ویل استوپر، کار استاپ ، کار استاپر پارکینگ ، کار استاپر پارکینگی ، استاپر خودرو و.. این محصول از آسیب رساندن به خودرو و دیوارهای داخل پارکینگ در هنگام پارک کردن خودرو جلوگیری می کند-.
نحوه کار استاپر پارکینگی
توقف چرخ لاستیکی یک پارکینگ عالی برای ممانعت از کار بیش از حد نقاط پارکینگ و ضربه زدن به دیوارهای گاراژ شما یا سایر خودروهای پارک شده است. درب های پارکینگ برای گاراژ از دارایی های بدنی محافظت می کنند و وسایل نقلیه را از تماس با آنها باز می دارند. رفع بلوک های پارکینگ برای گاراژ بسیار ساده است با ۲ لنگر در هر توقف چرخ که در بسته موجود است. توقف چرخ های لاستیکی به اندازه کافی سبک است که توسط یک نفر برداشته شده و نصب می شود و هزینه های باربری و نصب را به حداقل می رساند. برای جلوگیری از اکثر اتومبیل های جدید که دارای سطح زمین کم نیستند ، لاستیک چرخ لاستیکی فقط ۳٫۹ اینچ ارتفاع دارد.
دلایل استفاده از استاپر پارکینگی
ما طیف گسترده ای از لاستیک اتومبیل را متوقف می کنیم. این توقف لاستیکی اتومبیل مانع از سوار شدن بیش از حد خودروها به سمت پارکینگهای مسکونی یا تجاری می شود. با هماهنگی با استاندارد کیفیت صنعت ، ما بنا به نیاز مشتری ما این کالاهای لاستیکی را در مشخصات مختلف ارائه می دهیم. کنترل کننده های کیفیت ما برای اطمینان از کیفیت این لاستیک متوقف شده ، یک سری تست را در پارامترهای مختلف انجام می دهند.
محافظ ستون
محافظ ستون پارکینگ یا ضربه گیر ستون قطعات لاستیکی هستند که بر روی لبه ستون و گوشه های پارکینگ نصب می شوند. ضربه گیر ها باعث ایجاد زیبایی فوق العاده در محیط و جلوگیری از آسیب رسیدن به ستون پارکینگ و خسارت به خودرو و ایمن سازی فضای پارکینگ می شود.
محافظ ستون پارکینگ یکی از تجهیزات ایمنی پارکینگ میباشد، با استفاده از و ضربه گیر ستون در پارکینگ در هنگام پارک خودرو از آسیب دیدن بدنه ماشین و شکستن لبه ستون های پارکینگ پیشگیری به عمل می آید.
گارد ستون ها از جنس لاستیک و پی وی سی با قابلیت ضربه گیری بالا می باشند. در زمان برخورد خودرو با ستون پارکینگ ضمن محافظت از ستون، از آسیب دیدن بدنه خودرو جلوگیری می کنند.
]]>در این قسمت با نقد و بررسی آهنگ دیدگاه حصین در خدمت شما عزیزان هستیم .قبل از انتشار ترک “دیدگاه“ آخرین حضور حصین در یک قطعه بدونِ همخوان به شهریور 97 و آهنگ “چپه“ باز میگردد. در این مدت تمام ترک های منتشر شده از وی به همراه یک یا چند هنرمند میهمان اجرا شده اند. در ابتدای انتشار این قطعه با یک سری از حواشی ها همراه شد. برای مثال بسیاری از شنوندگان در مصرع “دروغه شانس پ دنبالِ طولِ موجاست” به اشتباه فکر میکردند که کلمه ی آخر “مجاز” است و این قسمت به آلبوم “مجاز” “سروش هیچکس” و مشکلاتی که این دو هنرمند با هم داشته اند اشاره میکند که با لایوی که چند ساعت بعد توسط حصین آغاز شد بسیاری از این حواشی پایان یافت.
دیدگاه را میتوان یک دمو از آلبوم آتی حصین به نام “یاد” دانست ، آلبومی که تا به حال چندین بار وعده ی انتشار آن داده شده اما گویا این بار قرار است با تیم جدید حصین این وعده به واقعیت بدل شود. تیمی که سابقه ی کاری آن را با “حمید صفت” دیده ایم و از افرادی نظیر محمد صباغی (مدیر برنامه های حصین و مدیر لیبل جوهر) و مهدی سفیدگر (آهنگساز قطعات حمید صفت) تشکیل شده است.
اما ما در این مقاله به برسی ساختاری ، محتوایی ، فنی و کاور این اثر میپردازیم.
برسی ساختاری:
نکات مثبت:
این ترک دارای 3 ورس ، 2 کورس و 2 پل است. اگر به گذشته برگردیم ترک های کمی دارای ساختار پل بودند اما استفاده از پل در این سال ها رو به افزایش بوده است. استفاده از پل در این ترک از نقاط قوت آن محسوب میشود اما استفاده بیش از یک بار از بریج امری رایج نیست.پل معمولاً بعد از کورس قرار میگیرد و برای ایجاد تنوع و دادن استراحت به گوش های شونده کاربرد دارد.
در ترک های طولانی و دارای ورس های بالا تغییر رتیم میتواند باعث گیرایی بیشتر موضوع و گاهی سوا کردن بخش های مختلف از هم شود که در این ترک به خوبی رعایت شده است و از نقاط قوت آن محسوب میشود.
از دیگر نقات قوت این ترک میتوان به فلوی خوب حصین اشاره کرد که دارای ریتم خاصی بوده و ضعف رایم ها را تا حدی پوشش میدهد. صدای خاص و استایل رپ کردن حصین همواره باعث گیرا شدن بیشترِ صدای او شده و بسیاری از طرفداران نیز به همین دلیل به حصین علاقمندند.
نکات منفی:
اما بزرگترین نقطه ی ضعف این قطعه ضعیف بودن رایم هاست ، موردی که یکی از فاصله های اساسی رپر های فارسی ربان با رپ کن های بین المللی است و در اکثر آهنگ ها این ضعف دیده میشود. در این ترک نیز قافیه هایی ساده که قالبا دو سیلابی و سه سیلابی هستند مشاهده میشود و چیدمان قافیه ها بسیار پیش پا افتاده است.
آپ ترانه | ویت موزیک | دوتار موزیک | نکس وان موزیک
بررسی محتوایی:
دیدگاه یک ترک نه خیلی مفهومی و نه خیلی ساده است. در قسمت اول ورس یک شاهد این هستیم که هنرمند خود را یک فرد خود ساخته معرفی میکند که در مسیر رسیدن به این موفقیت آزمون خطاهایی انجام داده است. احتمالا این بخش اشاره به ماجراهای منحل شدن تشکل کاغذ و قطع همکاری حصین با منیجر قبلی خود است.
در قسمت بعدی ورس حصین از تاثیر رپ بر روی زندگی اش صحبت میکند و به عقیده ی او رپ مانند یک دریچه زندگی اش را معنی بخشیده و خود واقعی او را نمایان کرده است. در قسمت سوم ورس یک نیز فضای کار گنگ شده و به مخاطب تاکید میکند که به رپ به دید یک سرگرمی نگاه کرده و از حوادثی که ممکن است پیش بیایند واهمه ای ندارد. این تقابل دیدگاه که ترکیبی از بُعد جنگجو و مادی حصین و بُعد کمال طلب و غیر مادی و در واقع بی تفاوت اوست در آهنگ و حتی در کاور مشاهده میشود که در بخش بررسی کاور بیشتر به آن خواهیم پرداخت.
در کورِس کار موضوع اصلی باز هم خودساختگی و وابسته نبودن به بُعد جسمی انسان است و آن تقابل دیدگاه که در پاراگراف قبل در مورد آن توضیح دادیم در این قسمت نیز در مصرع “هم هار هم جَلدو” دیده میشود. لازم به ذکر است که جَلد بیشتر به معنای آشنا و وفادار است.
در قسمت پل شاعر از بی اثر بودن دشمنی ها و زخم هایی که بر روی تن دارد سخن میگوید و این دشمنی ها را عاملی مفید مانند حجامت برای خود میداند.
در ورس دوم تمرکز اصلی موضوع بر روی فناپذیر بودن جسم انسان و توجه به بعد معنوی اوست. هنرمند در این قسمت خود را بی توجه به مسائل مادی دنیا و در پی حقیقت روح معرفی میکند اما باز هم در مصرع پایانی شاهد تقابل خیر و شر هستیم. این تقابل در ورس سه و در مصرع “وسطِ یه جنگ بین سفیدی و سیاهی” نیز مشاهده میشود. در باقی قسمت های ورس سه هم مانند بخش هایی از ورس یک و ورس دو هدف هنرمند از زندگی را رسیدن به کمال و جدا شدن از وابستگی به جسم میداند.
منبع : https://mustext.net/
بررسی فنی :
ساختار بیت
1. تمپو رو 98 bpm
2. جنس درام کیت به غیر از clap ک در قسمت میکس و مستر توضیح داده خواهد شد. بقیه اجزا و چیدمان درام را میتوان نقطه قوت بیت دانست.
3. ملودی اصلی کار از چهار نت تشکیل شده در گام سل مینور ک به صورت لوپ در یک میزان در سه ورس و اینتروی کار تکرار میشود.
4. یکی از کارهای مهمی که در تنظیم این قطعه انجام شده است سایدچین بیس به همراه کیک میباشد که موجب تداخل فرکانسی در قسمت low (پایین) فرکانس نمیشود.
میکس و مستر کار در کل مطلوب ارزیابی میشود و صدای ووکال ها و سازها به خوبی شنیده میشود. به غیر از پاساژ کار که در قسمت درام مطرح شد و نباید از clap استفاده میشد (حال که استفاده صورت گرفته میبایست به وسیله ی اکولایزر قسمت میدرنج فرکانس Clap را در برخی قسمت ها کم کرده تا دچار تداخل فرکانس با ووکال ها نشود). اما باز هم تاکید میشود چون تایک قسمت پاساژ در این قطعه بسیار کم است این تداخل فرکانسی صدمه ی زیادی به این قطعه وارد نکرده اما در صورتی که رعایت میشد شاهد میکس و مستر بهتری بودیم.
بررسی کاور:
رنگ های به کار رفته در کاور دارای ارگونومی خوبی هستند و مخاطب میتواند به راحتی با آن ارتباط برقرار کند ، اما قرینه نبودن سایز دو چهره ی موجود در کاور یکی از مواردیست که به عنوان یک نکته ی منفی میتوان آن را در نظر گرفت. البته این ناقرینگی ممکن است به صورت عمدی و برای نشان دادن بخش مورد تاکید صورت گرفته باشد. در مورد محتوای کاور نیز همانطور که در قسمت برسی محتوایی اشاره شد، این ترک تقابل بُعد خیر و بُعد شر در حصین است. مضنون کاور را میتوان در مصرع “این بازیه چهره هاست همه تووی یه فیلم ، اسمش هم دیدگاه منه” یافت. رنگ قرمز نشان از جنگ و رنگ خاکستری رنگ بی تفاوتیست. جنگجو نسبت به دشمنان خود و بی تفاوت به مسائل دنیوی که در قسمت های مختلف ترک نیز شاهد آن بودیم که این دو رنگ ها ، تشکیل دهنده ی شخصیت حصین هستند.
شما نیز نظرات خود در مورد این آهنگ و نقاط ضعف و قوت آن را بیان کرده و با ما در میان بگذارید.برای حمایت از ما نیز میتوانید لینک مطلب را برای دوستان خود ارسال کنید.
]]>شاید خود سازندگان « ایپ من » هم در ابتدا چندان بر این باور نبودند که اثرشان بتواند به چنان موفقیتی در گیشه دست پیدا کند که سبب ساخته شدن چندین دنباله دیگر شود. نخستین قسمت « ایپ من » یک موفقیت بزرگ برای ویلسون ییپ به عنوان کارگردان و دانی ین به عنوان ستاره فیلم بود. همکاری مشترکی که منجر به شهرت جهانی این دو چهره شد و حالا آنها در « ایپ من 4 » به نقطه انتهایی روایت داستان استادِ وینگ چان رسیده اند. فردی که شهرت جهانی اش پس از محبوبیت و شهرت شاگرد معروفش، بروس لی بدست آمد، به طوریکه سبب ساخت فیلمهای دنباله دار پرفروشی در گیشه های سینما شد.
در قسمت چهارم « ایپ من » داستان از جایی آغاز می شود که متوجه می شویم ایپ من ( دانی ین ) دچار بیماری سرطان شده و حال و روز خوبی ندارد. در این شرایط او نگران سرنوشت پسر نوجوانِ سرکش خودش است که دردسرهای فراوانی ایجاد می کند. ایپ من تصمیم می گیرد برای سر و سامان دادن به زندگی پسرش به سان فرانسیسکو سفر کند تا بتواند او را در مدرسه ای در آمریکا ثبت نام کند. اما پذیرش در آمریکا تنها با یک توصیه نامه از سوی یک انجمن چینی در آن محل امکان پذیر است؛ انجمنی که روسای آن به دلیل آموزش دادن کونگ فو به غیر چینی ها توسط شاگردِ ایپ من ( یعنی بروس لی ) چندان دل خوشی از استاد ندارند و…
سری فیلمهای « ایپ من » هر بار نسبت به قسمت قبلی دچار افت کیفیت شده اند. آغاز همکاری ویلسون یپ و دانی ین در قسمت اول توانست روحیه ناسیونالیستی چینی ها را تحریک کند و همچنین موفقیت های مالی برای اثر به همراه داشته باشد. اما قسمت های دوم و سوم نتوانستند، اثری بدیع و منحصر به فرد به تماشاگران ارائه نمایند و به نوعی، تکرار المان های موفق به کار گرفته شده در قسمت نخست بوند. حالا در « ایپ من 4 »، به نظر می رسد که پایان کار داستان استاد وینگ چان در سینما، ضعیف تر از هر سه قسمت دیگر باشد.
فیلمنامه « ایپ من 4 » اشتباهات فراوانی دارد و به نظر می رسد برای نگارش آن زمان زیادی صرف نشده است. فرمولی که برای ساخت قسمت چهارم در نظر گرفته شده، شبیه به آثار سینمای رزمی در دهه هفتاد است که در آن متر و معیار سنجش انسانها به کیفیت مبارزات فیزیکی شان بود! این ادعا که « ایپ من » داستان استاد هنرهای رزمی را به تصویر می کشد و مبارزات فراوان در فیلم اصلی ترین عامل جذابیت اثر قلمداد می شد کاملاً درست است، اما مسیر رسیدن به بخش مبارزات معضلی است که « ایپ من 4 » با آن گریبانگیر شده.
برخی از ارجاعات « ایپ من 4 » چندان کاربردی ندارند. مانند حضور شخصیت بروس لی در داستان که تنها به دلیل فروش بیشتر و کنجکاوی مخاطبین در داستان گنجانده شده است. فیلم در آغاز قصه خود به حضور بروس لی در آمریکا اشاره می کند و حتی یک سکانس از مبارزه او با چند انسان عجیب و غریب که با لباس های کاراته در سطح شهر تردد می کنند را به تصویر می کشد. اما در ادامه داستان بروسلی را از قصه حذف می کند و تمرکز خود را معطوف به انجمن چینی ها و موضوع توصیه نامه می کند. با اینحال شاید مبارزه بروس لی در کوچه خلوت یکی از هیجان انگیزترین بخش های فیلم باشد که هیچ مقدمه ای برای شکل گیری آن بوجود نمی آید.
مشکل دیگر فیلمنامه، شخصیت پردازی آدمهای داستان است که به بدترین شکل ممکن انجام شده. فیلم بنا داشته تا به مشکلات شهروندان چینی در آمریکا و نگاه نژاد پرستانه ای که مردم این کشور به خارجی ها دارند بپردازد اما پرداخت به این مسئله در « ایپ من 4 » به ساده ترین و دم دستی ترین شکل ممکن انجام شده است به طوریکه حتی یک فرد طبیعی غیر چینی در فیلم به چشم نمی خورد! تمام افراد غربی در « ایپ من 4 » یا نژاد پرست هستند یا به شدت زورگو و قلدر، حتی قشر مرفه فیلم نیز انسان هایی طمع کار به شمار می روند که هیچ میانه ای با چینی ها ندارند. نگاه اینچنین سیاه و تیره فیلمساز به خارجی ها در « ایپ من 4 » باعث شده تا قصه نتواند مسیر منطقی خود را طی کند.
مطابق با سنت آثار رزمی چینی، در اینجا نیز شخصیت های شرور داستان انسان هایی کاملاً سیاه و به دور از هرگونه وجه انسانی هستند که زندگی شان بر پایه مشت و لگد بنا شده است. یکی از این افراد که در طول فیلم با او آشنا می شویم، کاراته کاری است که در تمام سکانس های فیلم با لباس کاراته دیده می شود و حتی زمانی که به خارج از محیط مبارزه می رود و در سطح شهر نیز تردد می کند لباس کاراته به تن دارد! مربی او نیز یک نظامی به شدت نژاد پرست و دیوانه آمریکایی است که به دلایلی که نمی دانیم، از چینی ها متنفر است و خواهان نابودی آنهاست. نکته عجیبب و قابل تامل درباره فیلم اینجاست که محل آموزش نظامیان آمریکایی بی در و پیکر است و در ورودی آن به روی همگان باز است تا هرکس که بخواهد بتواند از بیرون به آن وارد شود و در باشگاه به مبارزه با این و آن بپردازد!
با اینحال نقطه قوت فیلم که تاکید بسیاری بر آن وجود دارد، هدایت صحنه های مبارزه و اکشن است. فیلم در این خصوص توانسته به خوبی از ظرفیت هایی که در 3 قسمت قبلی شناخته بهره ببرد. دانی ین به عنوان ستاره فیلم، کماکان در آخرین قسمت « ایپ من » در صحنه می درخشد و مبارزات نیز به خوبی تصویربرداری شده اند. شاید مبارزه میان اسکات آدکینز که بازیگر مشهور اکشن فیلمهای آمریکایی است و دانی ین، یکی از جذاب ترین لحظات برای علاقه مندان به فیلمهای اکشن باشد که در فیلم « ایپ من 4 » می توانند به تماشای آن بنشینند.
« ایپ من 4 » هرچقدر که در به تصویر کشیدن صحنه های اکشن موفق عمل کرده، در روایت آخرین پرده از زندگی استادِ وینگ چان، ناامید کننده است. شخصیت های تک بعدی، از « ایپ من 4 » اثری ساخته که تنها باید به تماشای مبارزات آن نشست و خیلی کاری به داستان و مسیری که طی می کند نداشت. در پایان باید به این نکته اذعان داشت که سری فیلمهای « ایپ من » به خوبی توانستند در چهار قسمت قصه استاد هنرهای رزمی را برای جهانیان روایت کنند و به نظر می رسد که در این خصوص باید سینمای چین را ستود که توانسته از یک شخصیت ملی و مهم، اینچنین شهرت جهانی بسازد.
]]>صرف نظر از هالیوود که با توجه به تقلای رسانه ها،به عنوان برترین صنعت فیلم جهان شناخته می شود،صنعت فیلم های کشور های دیگری مانند اسپانیا گاهی به حدی درخشان می شوند که رسانه ها،مجبورند از آنها تبلیغ کنند گرچه نمی توان پیشرفته تر بودن فیلم های هالیوود نسبت به فیلم های دیگر را انکار کرد اما از آن طرف،این راهم نمی توان منکر شد که گاهی،اسپانیا،فرانسه و دیگر کشور های اروپایی،فیلمی می سازند که از ده ها فیلم هالیوودی عمیق تر است که مشهور ترین مثال آن،اثری است که همه شما مخاطبان اهل مطالعه سینما،آنرا دیده اید و اکثرا دوست داشته اید یعنی پلتفرم.به صراحت می توان گفت صنعت سینمای اسپانیا،از چند دیدگاه مختلف،از رقیبان پیروز هالیوود هستند.در این نقد،تصمیم داریم یکی از درخشان ترین فیلمی که در تاریخ،در رابطه با ریاضیات ساخته شده است را تحلیل و بررسی و کمی در رابطه با آن،بحث کنیم.
داستان،حول محور حدس چند صد ساله ریاضیات،یعنی حدس گلدباخ است که هیچ ریاضی دانی نیست که در رابطه با آن،تحقیق نکرده باشد.حتی کسانی که در شاخه های دیگر ریاضی مانند نظریه احتمال،مکانیک کوانتم و…تخصص دارند،نیز حد اقل سه ساعت از عمر خود را صرف درک این نظریه،گذاشته اند.نظریه،بدین گونه است که تمام اعداد زوج که اول نیستند،از جمع دو عدد اول بوجود آمده اند.یک ریاضی دان جوان،اعلام می کند که توانسته این حدس را اثبات کند و زمانی برای ارائه آن تعیین می کند اما زمانی که این موضوع به گوش یک ریاضی دان دیگر که تمام عمرش را صرف اثبات این نظریه گذاشته بود،می رسد،داستان کمی پیچیده می شود و به قول همان ریاضی دان کهنسال،انسان هرچقدر هم که منطق و ریاضیات بلد باشد،باز هم متغیر های تصادفی کار خود را می کنند.چند ریاضی دان،با حل کردن یک مسأله به یک گردهمایی دعوت می شوند با هدف تبادل علمی در رابطه با سخت ترین مسأله تاریخ یعنی کد انیگما که در جنگ جهانی دوم،توسط آلمان نازی به کار گرفته می شد اما در واقع،آنها برای پاسخ دادن به سؤالات ریاضی به آنجا آمده اند و اگر بیشتر از وقت معین شده،پاسخ دادن آنها طول بکشد،دیوار های اتاق کوچک می شوند.اکنون ریاضی دانان ما،با دو مسأله روبرو هستند:1-چگونه رایانه ای که سؤالات،بر روی آن برنامه نویسی شده اند را خسته کنیم؟2-چگونه از کوچک شدن دیوار ها جلوگیری کنیم؟
فیلمنامه:قبل از تحلیل فیلم نامه،باید به صراحت گفت که فیلم نامه،رضایت بخش است.از بهترین فیلم نامه هایی بود که تا کنون،یک فیلم بر اساس آن ساخته شده«حد اقل در اروپا».فیلم نامه به راحتی توانسته به یک موضوع ریاضی بسیار شناخته شده و قابل تأمل و رابطه آن با احساسات انسانی بپردازد.در ابتدا،ما شاهد مقدمه ای نسبتا مبهم هستیم تا با نظریه گلدباخ آشنا شویم و به ناگاه،با اتفاقی کاملا غیر منتظره و بحث برانگیز،فیلم،آغاز می شود.دقیقا عنصری که می توان گفت انتظار ما،از اکثر فیلم نامه ها به شمار می آید.در ادامه ما شاهد ابهامات سرگرم کننده بیشتری هستیم.چند ریاضی دان با شخصیت های متفاوت،سعی بر حل معمایی دارند که توسط فردی نامعلوم و تقریبا، غیر واقعی برای تعداد زیادی از ریاضی دانان از جمله همان مرد جوانی که در ابتدای فیلم معرفی می شود،فرستاده شده تا در صورت حل کردن این معما،در یک گردهمایی بی سابقه،دعوت شوند که با هدف تبادل دانش برگزار می شود.ریاضی دانان،بالاخره با طی کردن ماجراجویی های خویش،به گردهمایی آمده و دور هم جمع می شوند اما ناگهان،ریاضی دانان متوجه می شوند که در یک تله بسیار بزرگ اسیر شده اند و باید،تاوان اعمال نکرده شان را بپردازند…
شخصیت ها،در ابتدای فیلم،به اندازه کافی به بیننده معرفی می شوند و تا جایی که این ابهامات،سرگرم کننده بوده و مضحک نشوند،ادامه پیدا می کند تا در نهایت، شخصیت ها در قسمتی از ابتدای فیلم نامه،به یکدیگر رسیده و یکی از مهم ترین مراحل زندگی خود را سپری کنند.شخصیت ها به خوبی در کنار یکدیگر،گماشته شده اند و به هرکدام،همان قدر که باعث تقویت فیلم شود،پرداخته می شود و آنها را مجبور می کند تا گذشته خویش را برملا کرده تا بتوانند یک رابطه در این میان کشف کنند. به نوعی،این یک بازی ریاضی دیگر است که ریاضی دانان ما،باید بتوانند از اعماق این معمای پیچیده،یک رابطه ریاضی بدست آورده و با حل آن،زندگی خود را نجات دهند.فیلمنامه،قسمت انبوهی از پرداختن به شخصیت ها را به قسمتی واگذار کرده که شخصیت ها،در کنار یکدیگر هستند اما فیلم،پتانسیل این را داشت که قبل از پیوند شخصیت ها با یکدیگر،کمی بیشتر و مفصل تر به شخصیت ها پرداخته و ابهام ایجاد نکند.ظاهرا هدف فیلمنامه نویس اتاق فرمت (Fermat’s Room) از ایجاد بخش قبل از آشنایی شخصیت ها،فقط و فقط ایجاد ابهام و سؤال بوده و قرار نبوده که هیچ جوابی به هیچ کدام از این سؤالات داده شود و بخش دوم فیلم نامه،مخصوص ابهامات دیگر و پاسخ ناگهانی به سؤالات است و این یک ایراد است.
پس انتخاب بهتر برای روایت داستان توسط فیلم نامه بدین شرح است:1-مقدمه ای بسیار مبهم و شک برانگیز2-شروعی با ادامه ابهامات و بیان %60 سؤالات و معرفی 70 درصدی شخصیت ها.3-پیوند شخصیت ها و بیان چهل درصد باقی مانده ابهامات و آوردن %10 پاسخ ها4-یافتن %85 پاسخ ها5-یافتن پاسخ نهایی و برملا شدن اصلی ترین ابهام فیلم6-پایان بندی درجه یک داستان؛و الگوریتمی که فیلم نامه برای روایت انتخاب کرده:1-مقدمه ای بسیار مبهم و شک برانگیز2-شروعی با ادامه ابهامات و بیان %40 سؤالات و معرفی 40 درصدی شخصیت ها.3-پیوند شخصیت ها و بیان شصت دصد باقی مانده ابهامات و آوردن %10 پاسخ ها4-یافتن %85 پاسخ ها5-برملا شدن اصلی ترین ابهام فیلم با شکلی نسبتا بچگانه6-پایان بندی درجه یک داستان.همان طور که مشاهده کردید،فیلم نامه شباهت هایی که باید نسبت به چیزی که باید باشد را دارد.
دیالوگ ها نیز،بسیار متفکرانه و دقیق،مانند یک نقشه معماری،در کنار هم گماشته شده اند تا ساختمانی را برای بیان بهتر احساسات انسانی یک ریاضی دان،ساخته و آنرا به مخاطب نشان دهند که یکی از بهترین این دیالوگ ها،همان گفته ای است که در ابتدای نقد آوردیم.این موضوع،کاملا مشهود است که کمتر دیالوگی است که به صورت بی ربط در فیلم به کار رفته باشد و شاید در ابتدای فیلم،این طور به نظر برسد اما رفته رفته،با آشکار شدن راز های پنهان،عمق دیالوگ ها و صحبت های رد و بدل شده به راختی قابل درک می شود.دیالوگ ها،یکی از مهم ترین عناصری هستند که می توانند شخصیت ها را به یکدیگر پیوند بزنند و اگر دیالوگ های یک فیلم ضعیف باشد،پس به سختی می تواند ارتباطی که باید را،بین شخصیت ها برقرار کند تا مخاطب بتواند با آنها همراه شده و در طی فیلم،گذر زمان را احساس نکند.
فیلم برداری:در ادامه نقد،به تحلیل فیلم برداری می پردازیم.جدا از موفقیت غیر قابل انکار فیلم اتاق فرمت در این موضوع،باید گفت یکی از چیز هایی که صنعت فیلم اسپانیا را در مواقعی نسبت به هالیوود برتر می کند،فیلم برداری است که در تعداد زیادی از فیلم های اسپانیایی،این جنبه مهم فیلم سازی،به وضوح به چشم می آید. ایده فیلم برداری از بالا در سکانس های القا کننده حس هیجان،از ایده های است که من به شخصه در هر فیلمی که بخواهد این حس را القا کند،جست و جو می کنم و متأسفانه،دفعات کمی است که سکانسی را با هدف ایجاد حس هیجان توسط شخصیت ها،با فیلم برداری از بالا یافت می کنم اما خوشبختانه این فیلم،در سکانس های منظور،این انتظار را برآورده کرد.در سکانس هایی که بیشتر از هیجان،به تقلا می پردازد و ما باید آثار این حس را در چهره شخصیت ها ببینیم،فیلم برداری از جهات چپ و راست و روبرو است که بهتر می تواند القای این حس را،به عمل تبدیل نماید.در سکانس هایی مانند مقدمه فیلم هم که شخصیت ها،امید خود را از دست می دهند و باید با این موضوع کنار آیند،فیلم برداری بر هم ریخته و با حرکات متعدد،سریع و نامنظم است که بهترین انتخاب به شمار می آید گرچه،در برخی از لحظاتی که هیجان نیز هدف سکانس است،این گونه فیلم برداری،معمول تر است تا فیلم برداری از بالا.
کارگردانی:همان طور که همه می دانیم،درصد زیادی از موفقیت یک فیلم،بسته به کارگردان آن است زیرا حتی اگر فیلم نامه،بازیگران،فیلمبرداران و… بی نظیر باشند،اگر کارگردان درک درستی از فلسفه فیلم پیدا نکرده باشد،محصول درستی به مخاطب ارائه نخواهد شد.به قول معروف،لشگر گوسفندانی که توسط یک شیر رهبری می شوند، می توانند لشگر شیرانی که توسط یک گوسفند رهبری می شوند را شکست دهند.خلاصه،کارگردان های فیلم،آنقدر به درک عمیقی نسبت به فیلم نائل شدند،که اگر شناختی از آنها نداشتم،فکر می کردم ریاضی دان هستند!زیرا آنها،پس از درک عمیق داستان،با هدایت درست فیلم نامه و دیگر عناصر فیلم،توانسته بودند ما را نیز به درک فیلم و لذت بردن از آن،وادار کنند.به گونه ای،می توان گفت دقیقا همان کاری که باعث شده کریستوفر نولان،این گونه در قلب مخاطبان سینما،جای داشته باشد.در نهایت،به صراحت می توان عرض نمود که کارگردانان اتاق فرمت،فراتر از حد انتظار ما،از پس هدایت این فیلم عمیق و قابل تأمل،برآمده اند.
بازیگری:یکی از دیگر عناصری که نقش مهمی در شخصیت پردازی دارند،بازیگری است که فیلم اتاق فرمت،در این زمینه نیز،سربلند است.بازیگران فیلم از جمله آله خو سائوراس،النا بایستروس،لوئیس امار و…توانسته اند با ادای درست دیالوگ ها و حالت چهره،احساساتی که فیلم نامه از آنها می خواهد را اجرا کنند.
منبع :https://moviemag.ir
]]>عوامل فیلم پلتفرم Platform
کارگردانفیلم پلتفرم Platform : گالدر گازتلو-اوروتیا
نویسنگان: David Desola , Pedro Rivero
بازیگران: Iván Massagué ,Zorion Eguileor
خلاصه داستان
فیلم پلتفرم Platform داستان یک زندان عمودی با یک سلول در هر سطح که دو نفر را در هر سلول خود جای دادهاست. با تنها یک سکوی غذایی و دو دقیقه در روز برای تغذیه از بالا به پایین.
نقد فیلم
فیلم پلتفرم Platform با نام اصلی El hoyo است که این نام اسپانیایی ظاهرا به معنی سوراخ، حفره و گودال است اما ظاهرا ترجیح بر این بوده است که در ارائهی بینالمللی، توجه بیننده به سکو یا Platform جلب شود.
این موضوع ساده شاید در نگاه اول، موضوع مهمی به نظر نرسد اما بدون شک در فیلمهایی مثل Platform که بار معنایی فیلم پیرامون یک المان مرکزی شکل میگیرد تا حدود زیادی تاثیرگذار است. فرض کنید آقای اصغر فرهادی نام فیلم خود را از “جدای نادر از سیمین” به “جدایی سیمین از نادر” تغییر میداد؛ با آنکه در روند فیلم تغییری به وجود نمیآمد و حتی به داستان فیلم شباهت بیشتری پیدا میکرد اما “جدایی سیمین از نادر” نامی است که شخصیتِ بدون نقص سیمین در این فیلم را متزلزل میکند و در ناخودآگاه بیننده تاثیر منفی بر این کاراکتر خواهد داشت.
El hoyo چه به معنای زندان و محبس و چه به معنای گودال میانی این زندان، ذهن بیننده را از توجه بیش از حد به سکوی پر از غذای فیلم به سوی کلیت این زندان و حتی طبقات پایین آن جلب میکند. طبقاتی که تنازع بر سر بقا در آنها اصلیترین موضوع است و توگویی نجات در همین طبقات پایین است که اتفاق میافتد نه از سویی که سکو شروع به حرکت میکند.
اما به هر ترتیب نام دیگری که برای این فیلم انتخاب شده همین Platform است که شاید این انتخاب دقیقا برگرفته از اهدافی است که سازندگان این فیلم برای آن در نظر گرفتهاند. احتمالا آنها دوست دارند که برداشتهای چند لایهای از معانی نهفته در فیلمشان صورت بگیرد اما به واقع فیلم پلتفرم Platform کوچکتر از آن است که بتواند چنین ادعایی بکند.
فیلم پلتفرم Platform یک برداشت آزاد از دونکیشوت است که سعی دارد جامعهی متفاوتی از جامعهی دوران دونکیشوت ترسیم کند.
تمام آنچیزی که در این فیلم قرار است ذهن بیننده را درگیر کند، موجودیت عنصری به نام طبقه است. طبقه درواقع کانتکستی است که در تقابل با طبقات دیگر معنا پیدا میکند. یعنی تا زمانی که حداقل 2 طبقه وجود نداشته باشد نامی از طبقه به میان نمیآید.
همین عنصر، اصلیترین بنیان تفکر بسیاری از اندیشمندان قرنهای اخیر است. جامعهی بشری پس از یک دورهی ابتدایی که کمون اولیه و جامعهی بدون طبقه بود همواره بر مبنای طبقات اجتماعی دستهبندی شده است. این طبقهبندی از ایران باستان و آرمانشهر افلاطونی گرفته تا دنیای مدرن (بر مبنای انواع مدلهای حکومتی ماتریالیستی) وجود داشته است. حال عدهای چنین نظمی را میپذیرند و جامعهی آرمانی خود را بر مبنای همین نظمِ پیدا و پنهان طبقاتی ترسیم میکنند و عدهای این نظم را نمیپذیرند و درصدد از بین بردن طبقه با روشهای مختلف هستند. تبلوری از همهی این دیدگاهها در این فیلم به نمایش درمیآید.
عدهای همانند تریماگاسی (پیرمرد هم سلولی گورنگ) نظم فعلی را میپسندند و تمام مناسبات زندگیشان را بر اساس کلیشههای آن تنظیم میکنند. عدهای همانند گورنگ (با بازی Ivan Massagué ) و باهارات (هم سلولی سیاهپوست گورنگ) در تلاش هستند که با توسل به زور، نظمی جدیدی محقق کنند؛ عدهای همچون ایموگری (خانم مصاحبه کننده و هم سلولی گورنگ) و پیرمرد ویلچرنشین به آگاهی عمومی و همبستگی خودجوش معتقد هستند و سعی دارند که با این روش به سراغ تغییر بروند.
فیلم پلتفرم Platform یک برداشت آزاد از دونکیشوت است که سعی دارد جامعهی متفاوتی از جامعهی دوران دونکیشوت ترسیم کند.
بنابراین فیلم پلتفرم Platform برای ساخت چنین داستانی دست به دامن سمبولیسم شده است تا در این قالب، روای روایت دونکیشوتی باشد که سعی در احیای جوانمردی یا عدالت در جامعهی امروزی دارد. جامعهای که عاری از این مفاهیم است.
اما کارگردان محترم برای روایت این داستان، زنجیرهای بسیاری را به دست و پای فضاسازی فیلمش میبندد تا یک میزانسن سینمایی با روایت 3 پردهای تشکیل دهد که تعلیقهای جنایی فیلم مانع از غلتیدن آن به یک تکلفگویی فلسفی صرف شود و همچنین با کار گذاشتن سمبولها در فیلم بتواند یک پیام فلسفی-جامعهشناختی به مخاطب خود بدهد.
از سویی کاراکترهایی که فیلم پلتفرم Platform علاقهمند است آنها را به عنوان سمبول به مخاطب بقبولاند در داستان ظاهری فیلم سردرگم میشوند و از سوی دیگر پیامدهای باقی ماندن غذا در طبقات یعنی سرد و گرم شدن محیط زندان (البته به جز طبقه 333) و عوض شدن طبقات افراد پس از یک ماه، نقاط تعلیقی است که فضاسازی منحصر به فرد و خلاقانهای برای فیلم ایجاد میکند اما آن را در روایت داستان به لکنت میاندازد.
در داستان ظاهری Platform چهار دسته انسان وجود دارد. یک قهرمان به نام گورنگ که سعی در ایجاد تغییر در ساختار این فضای دیستوپیایی دارد و آنقدر فرهیخته (شاید ناآگاه) است که با خود یک کتاب به همراه آورده است. دسته دوم زندانیانی هستند که همگی یا با او در این مسیر همراهند و یا به وضعیت موجود راضی هستند. دسته سوم زنی است که روی سکو مینشیند و پایین میرود و هر ماه یک بار این کار را تکرار میکند و هرکس دربارهی او داستانی میگوید که معلوم نمیشود بالاخره کدام داستان درست است. و دستهی چهارم کارمندان این گودال هستند که شاید فکر میکنند این زندان 200 طبقه دارد و حتی برای وجود یک تار مو در یک غذا توبیخ میشوند و با ظرافت تمام به پخت غذاهای مختلف میپردازند.
اما این داستان ظاهری، سوراخهای بسیار عظیم روایی دارد. به طور مثال این سوال مطرح است که آیا ایموگری دربارهی میهارو و فرزند داشتن او دروغ گفته است؟ اگر دروغ گفته چرا اینکار را انجام داده و اگر دروغ نگفته پس این کودک از کجا وارد این زندان شده است؟ آیا کسی از زندان خارج شده و مثلا خبر وجود کودکِ میهارو را در زندان به او داده و او برای محافظت از فرزندش به زندان آمده است؟!
سوال دیگر این است که اصلا کسی از این زندان جان سالم به در میبرد؟! آیا تریماگاسی دروغ گفته است که هم سلولی قبلیاش از زندان آزاد شده یا تریماگاسی با چاقوی تیزش حساب آن فرد را رسیده است؟
سوالات جدیتر این است که چرا افرادی که قصد خروج از این گودال را دارند، از همان روزهای اول روی سکو نمینشینند تا با سکو به بالاترین طبقه برگردند یا دست کم به پایین طبقه بروند؟! و از همه مهمتر اینکه صاحب این زندان و خالق این سیرک از این کار چه هدفی دارد؟!
خالق آزمایش استنفورد به عنوان یک روانشناس که عدهای را در دو نقش زندانی و زندانبان درون یک زندان محبوس میکرد، با هدف بررسی روانی افراد و تاثیر جایگاههای گوناگون بر رفتار یک جامعه بود که فیلمهایی چون The Experiment و چندین فیلم و سریال دیگر نیز از روی آن ساخته شده است. اما این هدف در فیلم Platform به کلی مجهول است و حتی پیرمرد ویلچرنشین معتقد است که مدیریت اصلا وجدان یا شعور ندارد.
البته نشانههایی همچون سخنان پیرمرد ویلچرنشین و باهارات در جای جای فیلم حاکی از آن است که کارگردان برای پیشبرد فیلمش گهگاه از ریل رئالیسم جدا شده و خود را به پشت قطار سمبولیسم میرساند تا کاستیهای داستانش را بدین نحو جبران کند.
اما مشکل اساسیتر اینجاست که فیلم پلتفرم Platform در ارائهی یک تصویر سمبولیک نیز ناموفق است چرا که اساسا مشخص نمیشود بالاخره چه کسی و چه چیزی سمبل چه کسی و چه چیزی ست؟!
رمزگشایی از نمادهای احتمالی
از سویی، مشخصا داستان فیلم پلتفرم Platform برگرفته از دونکیشوت است که گورنگ نیز در حال خواندن آن کتاب است. دون کیشوت یک انسان نه چندان عاقل در جامعهی روزگار خود است که با توهم شوالیه بودن، سفری را آغاز میکند و در میانهی راه به دست یک آشپز یا قهوهچی به شوالیه تبدیل میشود و به همراه یک غلام و دستیار در پی تغییر در جامعه برمیآید. او از یک ملکه و بانوی خیالی صیانت میکند که سرنوشت مشخصی ندارد و در پایان نیز در این راه از بین میرود. حال ما باید کاراکترهای این فیلم را نماد شخصیتهای این داستان بدانیم؟! بدون شک این کار ممکن نیست چون با آنکه تشابهاتی بین آن داستان و این فیلم وجود دارد اما نمیتوان تطابق دقیقی بین آنها ایجاد کرد.
نمادهای سیاسی اجتماعی
از سوی دیگر اگر قرار باشد فضایفیلم پلتفرم Platform را نماد نظامهای سیاسی در نظر بگیریم و افراد را نماد اقشار مختلف حاضر در این نظامها، باز هم به مشکل برمیخوریم. اگر مدیریت به عنوان دولت، نماد فئودالیته و سرمایهداری و افراد طبقات بالا دارای زیست بورژوازی و افراد طبقهی پایین، اقشار ضعیف کمتوان هستند چرا از انباشت سرمایه جلوگیری میشود و مالکیت فردی به عنوان مهمترین عنصر این نظام در این فیلم خط قرمز است؟!؟!؟
اگر مدیریت طرفدار ایدههای سوسیالستی و کمونیستی است چرا همانطور که برای نگه داشتن غذا توبیخ یخ زدن یا جزغاله شدن را در نظر گرفته، برای اضافی خوردن غذا این مجازات را در نظر نگرفته است؟! کما اینکه شاید همانطور که ایموگوری گفته بود غذا به اندازهی زنده ماندن همه وجود داشته باشد و پرسیدن غذای مورد علاقه به همین دلیل باشد!!! همچنین چرا مدیریت اجازه میدهد هرکس ابزاری برای خود به زندان بیاورد؟! مگر در این نوع نظام، مالکیت ابزار نباید در اختیار دولت باشد تا صاحب ابزار در مقابل کارگر برتریای نداشته باشد!؟؟!
بدون شک هیچکدام از نمادسازیهای سیاسی نیز نمیتواند با مختصات دقیق این فیلم تطابق داشته باشد بنابراین فیلم اگر هم قصد چنین کاری داشته، به شدت در این زمینه هم ناموفق بوده است.
نمادهای دینی و ماورایی
از سوی دیگر گاهی فیلم پلتفرم Platform و به خصوص افراد حاضر در آن را نماد پیامبران ادیان و نماد المانهای دینیای چون آموزهی نجات، منجی، فرزند شیطان و … میدانند و استناد این موضوع را جایگذاری تکههایی از انجیل در فیلم و یا مسیح خواندن گورنگ توسط افراد میدانند. همچنین خواب باهارات مبنی بر نجات یافتن توسط دو روح مقدس و رستگاری آنها و پیام مقدسی که پیرمرد ویلچرنشین برای آنها آورد تا در ادامه به آن عمل کنند نیز در همین پازل میگنجد.
گاهی فیلم پلتفرم Platform و به خصوص افراد حاضر در آن را نماد پیامبران ادیان و نماد المانهای دینیای چون آموزهی نجات، منجی، فرزند شیطان و … میدانند و استناد این موضوع را جایگذاری تکههایی از انجیل در فیلم و یا مسیح خواندن گورنگ توسط افراد میدانند.
بدون شک آموزهی نجات به عنوان محوریترین مسئلهی مسیحیت با اتکا به حضور خدای متجسد در کالبد مسیح در این فیلم حضوری پررنگی دارد. مسیحیان معتقدند که خدا در کالبد مسیح روی زمین آمد تا با فدا شدن و ریختن خون خود گناه اولیهی انسان را از بین ببرد و راه سعادت و نجات را برای او باز کند. این آیه از انجیل یوحنا که عیسی فرمود “از خون من بنوشید و از بدن من بخورید” پس از خودکشی ایموگری در فیلم خوانده میشود و اشاره به داستان عیسی در انجیل دارد که این جمله را بیان کرده است و مراسم عشای ربانی نیز بر پایهی همین داستان در مسیحیت به وجود آمده است. به نوعی فیلم درصدد بیان این موضوع است که گورنگ نماد مسیح است که میخواهد خود را فدا کند و با ریختن خون و غسل تعمید بشر با رسیدن پیام به افراد طبقهی صفر، دیگر زندانیان نجات یابند.
اما همینجا است مجددا زنجیرهایی که کارگردان در فیلم به پای خود بسته از درست بودن این نماد نیز جلوگیری میکنند. این موضوع در دیالوگ افراد مختلف خودنمایی میکند. تریماگاسی و ایموگری همین کنایه را به او میزنند که دیگران باید از بدن مسیح بخورند و خون او را بنوشند اما او بوده که از بدن تریماگاسی خورده است. همچنین وقتی آنها قصد تقسیم غذاها را دارند، یکی از زندانیان به او میگوید که تو اگر مسیح هستی باید همانند عیسی (که معجزهی عیسی آن بود که نان و شراب را چند برابر کرد) غذا را چند برابر به ما بدهی نه آنکه همان مقدار را نیز از ما دریغ کنی.
در تعبیری دیگر از نمادهای فرامادی، شاید بتوان معضل کودک درون زندان و میهارو و جابجایی او در طبقات را با شباهتی که این فیلم به فیلم بچهی رزماری دارد و داستان فرزند شیطان در همخوابگی گورنگ و میهارو در یک فضای عجیب و شبیه به فیلم بچهی رزماری ربط داد اما این مسئله نیز آنقدر گنگ است که حتی بیان آن نیز شاید از حوصلهی مخاطبان این نوشته به دور باشد.
فیلم پلتفرم Platform از آن دسته فیلمهایی است به شدت گرفتار آفت نمادگرایی در آثار سینمایی شده است. سینمایی که باید یک موجودیت جذاب روایی داشته باشد گاهی در امتزاج با نمادگرایی آنقدر به پیچیدگی میافتد که پیچ خوردن فیلمنامه مثل بند ناف کودک، او را خفه میکند و فیلم یا یک فرزند مرده به دنیا میآید یا همچون Platform ناقص الخلقه میشود.
پایانبندی
نکته حائز اهمیت دیگر، پایانبندی فیلم پلتفرم Platform است که تعداد زیادی از بینندگان فیلم احتمالا توقع چنین پایانبندیِ شاعرانه و به نوعی پایان باز از یک فیلم در ژانر وحشت (Horror) نداشتند. با آنکه این فیلم در مقاطع مختلف تلاشهایی برای چنین پایانبندی خاصی انجام داد اما باز هم نتوانست از شگفتی بیننده جلوگیری کند. پایان ماجرا به نوعی همانطور که باهارات به زن و مرد طبقهی بالایی گفت اتفاق افتاد. او گفت من خواب دیدهام که دو روح پرهیزگار مرا کمک میکنند که از این زندان رها شوم و در ازای این یاری، آنها جاودان خواهند شد. مشخصا باهارات از این زندان آزاد شد البته با شکل متفاوتی از تصوری که داشت و روح تریماگاسی و گورنگ نیز در یک سکانس زیبا از منظر بصری به سوی جاودانگی حرکت کردند.
یلم پلتفرم Platform به عنوان اثر اول یک کارگردان پس از چند فیلم کوتاه نمیتواند دستاورد کوچکی لقب بگیرد و با آنکه فیلم متوسطی به حساب میآید اما به خوبی داستان خود را در پردهی دوم روایت سرپا نگه میدارد
اما مشکل بیننده با این پایانبندی به واقع با بیحاصلی فیلم است. توگویی فیلم درجایی که باید شروع شود، تمام میشود. فیلم تمام میشود درحالیکه بالاخره معلوم نیست که رسیدن این پیام به افراد طبقهی صفر چه سودی خواهد داشت؟! فرض کنیم که افراد طبقهی صفر نیز مانند ایموگری متوجه شوند که حیله و فریبی در کار است و حضور کودک که خط قرمز مدیریت تلقی میشود به عنوان یک واقعیت در زندان حضور دارد؛ چه اتفاقی قرار است بیفتد؟! چرا نام کودک رامسس و نام سگ ایموگری رامسس دوم است؟! اصلا چرا طبقهی آخر نباید سرد و گرم شود!؟ انتهای گودال کجاست و چرا همانطور که دختر سوار بر سکو به سمت بالا رفت چرا این فکر به ذهن دیگر افراد طبقات پایین نمیافتد!؟ آیا اساسا انسانها آمدهاند در آنجا که به گفته تریماگاسی بخورند؟! نجات یافتن این افراد که در طبقات بالا بر سر طبقهی پایین مدفوع میریزند و در طبقات پایین یکدیگر را میکشند در چیست و به چه معناست؟! آیا عدالت همین نیست که در این زندان حکمفرماست؟! آیا انسانهای نادان شایستهی زندگی هستند و هزاران سوال دیگر که با چنین پایانبندی حداقلی به هیچ کدام از آنها پاسخ داده نمیشود اما منصفانه این است که اگر با نگاه یک فیلم اولی به این فیلم نگاه کنیم میتوان به همین مقدار نیز اکتفا کرد.
اساسا فیلم پلتفرم Platform به عنوان اثر اول یک کارگردان پس از چند فیلم کوتاه نمیتواند دستاورد کوچکی لقب بگیرد و با آنکه فیلم متوسطی به حساب میآید اما به خوبی داستان خود را در پردهی دوم روایت سرپا نگه میدارد و با قرار دادن داستانکهای شخصی بین دو فرد حاضر در سلول و یک روند تهذیب و تغییر کاراکتر در گورنگ و همچنین حضور میهارو و داستانهایی که او ایجاد میکند، ریتم فیلم را حفظ میکند. در این میان بازیهای بسیار روان و دلچسب بازیگران به خلق یک فضای قابل قبول کمک شایانی کرده است با آنکه بازیگران در جای جای فیلم مجبور به بیان جملات گل درشت و مفهومی هستند اما به جز اندک دفعاتی که بیننده با این جملات پس زده میشود، بازیگران توانستهاند از پس نقشهای ریز و درشتشان خوب بربیایند.
در پایان باید گفت که فیلم پلتفرم Platform با آنکه در خلق فضا و فضاسازی روایی بسیار وامدار سری فیلمهای مکعب Cube است و ایدهای مشابه با ایدهی آزمایش استنفورد و فیلمهایی ساخته شده بر اساس آن چون Experiment است و یک شباهت فرمال عجیب در نام انگلیسی خود یعنی سکو Platform و مفهوم همبستگی اجتماعی و ایدههای کمونیستیاش با انیمیشن تعادل Balance دارد و در بیان دغدغههای فاصلهی طبقاتی و نظام ناعادلانهی توزیع ثروت و برهمکنش افراد طبقات متفاوت به فیلمی که این روزها بسیار سر زبانهاست یعنی انگل Parasite شبیه است اما فیلم متوسط خلاقانهای در خلق یک موقعیت یک موقعیت خاص است که با اتکا به آن توانسته است گلیم خود را از آب بیرون بکشد.
منبع : http://www.filmovies.ir/
]]>خلاصه فیلم
خانه پدری داستان خانهای به نام ایران است که تضییع حقوق زنان در آن ریشه دوانده و همین موضوع این خانه را نفرین کرده است. خانهای که باید آن را ویران کرد و بنای خانهی جدید را در جای دیگری نهاد.
نقد فیلم خانه پدری
امروز یعنی روزی در آبان ماه سال 1398 دیگر فیلمی بدون رنج سنی در انتخاب افراد برای رفتن به سینما وجود ندارد. تقریبا تمام فیلمها یک دایرهی قرمز به همراه خود دارند اما فیلم خانهی پدری کیانوش عیاری در جشنواره سی و دوم هیچ دایرهی قرمزی به همراه خود نیاورده بود تا یکی از خاطرات نادر سینمایی را برای من رقم بزند. اتفاقی که همواره نام خانه پدری را برایم مقارن با بیهوش شدن خانومی میانسال در سالن سینما رقم زد. به جرات میتوان گفت که سینمای ایران تا آن سال، صحنهای خشنتر از آن به خود ندیده بود.
صحنهی هولناکی که محال است دیدن آن بر روی پرده سینما، از خاطر بینندهای برود. سکانسی بینظیر که با چنان حجمی از خشونت همراه است که میتواند حس مشمئزکنندگی خاصی به تعصبات کور سنتی ناموسی ببخشد. اتفاقی که یک کارگردان با آن میتواند یک فیلم بلند سینمایی را بدون فیلمنامه جلو ببرد و از تاثیرات مثبت و منفی آن استفاده کند. کاری که به نظر میرسد جناب عیاری به طور کامل آن را انجام داده است.
خانه پدری بدون شک یکی از جنجالیترین و احتمالا تاثیرگذارترین فیلمهای سینمای ایران در دههی 90 خواهد بود اما به واقع باید گفت که این تاثیرگذاری و جنجال را نه مدیون کیفیت ساخت فیلم بلکه مدیون فضا و بستر ساخت آن است. همان اتفاقی که برای فیلم اسامه (OSAMA) صدیق برمک میاُفتد. خانه پدری و اسامه را در آن سالها با فاصلهی کمی از یکدیگر دیدم. بدون شک این دو فیلم را نمیتوان فیلمهای خوبی به عنوان سینما دانست اما حتما فیلمهای خوبی به عنوان یک فریاد اعتراض اجتماعی هستند.
اما اسامه و خانهی پدری دو رویکرد متفاوت در روایتِ فرهنگِ سنتی مشمئزکنندهی کشورهایشان دارند و آن امید است. واژهای که به لطف سیاست در ایران، چند سالی است که ذبح شده اما در آن سالها، میتوانست یک ویژگی مهم برای سنجش یک فیلم محسوب شود. درست است که خانه پدری در ابتدای فیلم، حس ناامیکنندگی غیر قابل مثالی را به بیننده منتقل میکند اما رفته رفته این موضوع تیره را در طیفی خاکستری قرار میدهد.
اما اسامه فیلمی است که با سکانس غسل جنابت ملا (با بازی محمد نادر خواجه) در لحظات پایانی، فیلم را به فضایی چنان تیره فرو میبرد که بعید است بینندهای بعد از دیدن آن بتواند کمر حس امیدواریش را صاف کند.
در اینکه خانهی پدری، لکنتی ملالآور در روایت دارد یا بازیهای بازیگران به شدت بلاتکلیف است که این بلاتکلیفی ناشی از عدم شخصیتپردازی کاراکتر آنهاست یا دکوپاژ بیش از اندازه نمادینی در سکانسها دارد و … اما مشکل اصلی خانهی پدری نه در این اشکالات فرمال بلکه در بلاتکلیفی کارگردان محترم با اصل موضوعی است که قصد مطرح کردن آن را دارد.
این بلاتکلیفی و روشن نبودن موضوع برای ایشان تا اندازهی در این فیلم تناقضآمیز میشود که در نهایت حتی بر ضد خود نیز عمل میکند. بلاتکلیفی معنایی دربارهی حقوق زنان در فرهنگ کشوری با مختصات فرهنگی ایرانی مسلمان سنتی و بدتر از آن مواجههی این پیکر نحیف با غولی به نام فرهنگ غربی با مختصات انسانِ مدرنِ تا جای ممکن بی قید و بند.
البته ناگفته نماند که این موضوع شاید برای هیچ فردی در گسترهی سپهر فرهنگی این سرزمین، مشخص و واضح نباشد اما این موضوع نمیتواند توجیهی برای کارگردان محترم خانه پدری باشد.
کیانوش عیاری خانهای را به ما نشان میدهد که به وضوح نماد این سرزمین است نه جای دیگری از دنیا. خانهای با معماری آشنایی که آن را میشناسیم و در گذشتههای نه چندان دور، همهمان آن را تجربه کردیم. خانهای با حساسیتهای انسانهای معمولا سنتیای که در آن حضور داشتند و قواعدی که رنگ و بوی تازه را به خود نگرفته بود.
کیانوش عیاری خانهای را به ما نشان میدهد که به وضوح نماد این سرزمین است نه جای دیگری از دنیا. خانهای با معماری آشنایی که آن را میشناسیم و در گذشتههای نه چندان دور، همهمان آن را تجربه کردیم. خانهای با حساسیتهای انسانهای معمولا سنتیای که در آن حضور داشتند و قواعدی که رنگ و بوی تازه را به خود نگرفته بود. خانهای که در آن زن خانه روی حرف مرد خانه حرفی نمیزد و احتمالا مرد خانه هم عزت و احترام زن خانه را نگه میداشت.
البته که در این فرهنگ مرد بد با عناوین مختلفی ( مثل لندهور) و زن بد نیز با عناوین مختلفی ( مثل سلیطه) وجود داشت اما کانتکست خوشبینانهی آن در “زن کدبانوی خوب بافکر” و “مرد لوتی بامرام عاقل” خلاصه میشد. همچنین مفاهیمی همچون غیرت و ناموس در کانتکست آن روزگار، هنوز معنا و مفهوم سرسختانهای داشت. طبیعتا در چنین کانتکستی از اساس مفهومی تحت عنوان برابری وجود نداشت. _ برابری همان چیزی است که زنان این خانه در اپیزودهای میانی فیلم خانهی پدری، با اعمالی مثل خودکشی درصدد به دست آوردن آن هستند.
اما رفته رفته فرهنگ شکلگرفتهی ایرانیان مسلمان در سالهای مورد بحث فیلم یعنی دههی اول قرن معاصر، به سمت و سویی سوق پیدا کرد که هر لحظه و هر روز به دنبال مطرح شدن مفاهیمی بود که نه تنها زندگی زنان جامعه بلکه زندگی آحاد این جامعهی فرهنگی را تحتالشعاع قرار داد. این تحتالشعاع قرار دادن اگر به معنایی که در ذهن امثال میرزا ملکم خان بود، اجرا میشد دیگر مشکلات امروزی برای ما ایجاد نمیشد. به واقع اگر ما از فرق سر تا نوک پا غربی میشدیم، حداقل میدانستیم که تکلیفمان در مواجههی با هر موضوعی چیست نه آنکه مثل مردمان این سده، ریشهای عمیق در سنت داشته و باشیم و شاخ و برگهای بلندبالا در مدرنیتهی غربی!!!
در این میان کیانوش عیاری نیز از این قاعده مستثنا نیست. او نمیداند که به چه چیز اعتراض دارد و چه چیزی را نقد میکند. به واقع قصد او از ساخت فیلمی با موضوع حقوق تاریخی زنان چیست؟ آیا اینگونه است که همواره در تاریخ این کشور، زنان این سرزمین تحت یوق اسارت مردان بودهاند و هر روز به آنان ظلمهای دهشتناکی همانند اتفاقِ خانهی پدری روا میشد یا آنکه کانتکست فرهنگی ما در طول تاریخ با این ذهنیتی که ما امروزه از حقوق زن داریم، به طور کل متفاوت بوده است؟ آیا اگر اساسا رعایت حقوق انسانها از سوی یکدیگر را یک مقوله فرهنگی بدانیم که تمام آحاد جامعه باید آن را رعایت کنند، این سوال پیش میآید که آن فرهنگ معیار باید کدام فرهنگ باشد؟! چه کسی فرهنگ معیار را تعیین میکند؟! اصلا چه کسی گفته است که فرهنگِ “برابری حقوق زن و مرد غربی” از فرهنگِ “برتری زن نسبت به مرد ژاپنی”* برتر است؟! یعنی چون امروزه مغرب زمین از قدرت بیشتر اقتصادی، نظامی و تکنولوژیک برخوردار است، باید فرهنگی که او میگوید، فرهنگ غالب باشد؟!
البته باید بگوییم تازه این مسائل که پرسشهای عمیقی است که شاید بتوان آنها را دربارهی دورههای میانی از فیلم خانه پدری یعنی دورهی دوم و سوم و چهارم مطرح کرد و با کمال احترام برای کارگردان محترم، بعید است به چنین موضوعاتی فکر شده باشد و یا حداقل نشانی از اینها در فیلم دیده نمیشود اما در باب قسمت اول فیلم، میتوان گفت که حتی فیلم به پیشفرضهای خودش نیز متعهد نیست. دقت کنید که فیلم در دورهی اول، نزدیک به 90 سال پیش روایت میشود یعنی زمانیکه افراد، احتمالا به این دلیل فرزندان دخترِ مشکوک به بیعفتی را میکشتند که از آبروی خود محافطت کنند.
یعنی این دختر را میکشتند تا بروند و جار بزنند که ای مردم، من فرزندم را به این علت کشتم که لکهی ننگ بیعفتی را از دامن خود پاک کنم. همچنین از سوی دیگر نیز اگر مرد بیعفتی وجود میداشت، مجازاتهایی برایش در نظر گرفته میشد. اما هیچ عقل سلیمی نمیپذیرد که شما دخترِ احتمالا بیعفت خود (اثبات نشده) را پنهانی بکشی و خاک بکنی و تمام. خب این کار برای چه بود و چه سودی داشت؟! اگر مردم، تو را به بیعفتی دخترت میشناسند و تو به شکل پنهانی او را کشتهای و دم نمیزنی که درواقع دو سویه ضرر کردهای یعنی هم دخترت را از دست دادهای و هم هر روز مردم تو را میبینند و میگویند دخترش فلان است و بیسان است و تو مجبور هستی سکوت کنی. همچنین اگر مردم، تو را به بیعفتی دخترت نمیشناسند و تو مثلا به علت تعصبات مذهبی و اجرای حکم الهی، دخترت را کشتهای که از اساس موضوع فیلم عوض میشود و به سمت و سوی دیگر میرود.
یعنی درواقع در حالت دوم، نقطهی تعلیق اصلی فیلم برای اپیزودهای بعدی به کلی زیر سوال میرود و دیگر نمیتوان بین قسمت اول فیلم با قسمتهای دیگر ارتباطی قائل شد. این خامی در ایده و طرح مضمونی داستان، در اپیزود آخر نیز به همین شکل وجود دارد. یعنی زمانه عوض شده و پدر محتشم نیز مرده است و محتشم (با بازی ناصر و مهدی هاشمی) پیر شده است و حالا در این زمان نسل بعدی میخواهد خانهپدری را از محتشم تحویل بگیرد و بکوبد و از نو بنایی بسازد اما زنِ این نسل در این روزگار نمیپذیرد که حتی خانهاش در جایی بنا شود که به علت فرهنگ اشتباه پیشینیان (با معیار امروز) نفرین شده است.
میتوان در این لحظه از کارگردان محترم پرسید که خب پس این فیلم برای چه بود و چه سودی داشت؟! اگر شما نگاه سمبلیک به خانه پدری دارید که دارید، منظورتان اساسا از این اتفاقات چیست؟! یعنی شما میگویید که فرهنگ این وطن، از اساس و از ریشه، معیوب و نفرین شده است و باید از فرق سر تا نوک پا به جای دیگری کوچ کرد؟! آیا شما میخواهید بگویید که نسل امروز اینگونه میاندیشد؟! اگر جواب بله است که این بنا محکم است و ایرادی به آن نیست اما اگر جواب خیر است و شما معتقدید که این فرهنگ بالاخره با فعل و انفعالاتی قابل ترمیم است، پس چرا میخواهید خانه را بکوبید و ا نو بسازید؟! یعنی دیگر جز خاک این خانه، چه چیزی باقی خواهند ماند و دیگر یک خاک صلب به چه کاری میآید؟! اگر هم معتقید که این خانه قابل اصلاح نیست و باید آن را خراب کرد و از نو ساخت، پس چرا میخواهید نفرین درون آن را دربیاورید؟! چرا دیگر دارید همهی افراد خانه را به بیرون میفرستید و حتی این خانه را شایسته ویران کردن و از نو ساختن نمیدانید؟!
به هر روی خانه پدری همانطور که بیان شد از دغدغهی مهمی از دل جامعه برمیاید که به واقع یک مشکل به شدت عمیق و اساسی است و آن گمگشتگی فرهنگی جامعهی ماست. جامعهای که نه راه پس دارد و نه راه پیش. از سویی دیو مدرنیته با تمام تعارضاتش با ریشههای زیستیِ و فرهنگیمان، ما را به سوی خود میکشاند و از سوی دیگر سنت عقبافتاده بال پرواز ما به سوی آزادی چنان بسته است که اصلا مجال اندیشه را تنگ کرده است و ما افراد حیران این روزگاریم که حاصل کارهای هنریمان نیز یک اثر حیران همچون خانهی پدری میشود.
منبع : فیلم مووی
]]>10-زیر نظر- مجید صالحی
مجید صالحی را با مجموعه «مجید جان دلبندم» میشناسیم. بازیگری که در اواسط دهه هشتاد و رونق کمدیهای بیکیفیت بهپای ثابت این آثار تبدیل شد. در همین سالها و بعد از موفقیت رضا عطاران و سعید آقاخانی در کارگردانی سریالهای طنز، صالحی هم وارد تلویزیون شد و چند کار نسبتاً قابلقبول عرضه کرد.
مجید صالحی در چند سال اخیر سعی کرده است، مسیر متفاوتی طی کند. ابتدا با مجموعه «سالهای دور از خانه» با مخاطبان مجموعههای چندقسمتی ارتباط برقرار کرد و حالا اولین فیلم بلند سینماییاش را ساخته است.
«زیر نظر» با به کار گرفتن رضا عطاران و امیر جعفری که هردو از ستارههای کمدی سینمای این چند سال اخیر هستند، با شوخیهای جنسی که حالا پای ثابت کمدیها شدهاند و با تصاویر خوش آب و رنگ، بهراحتی به دهمین فیلم پرفروش سال ۹۸ تبدیل شد.
۹- ما همه باهم هستیم – کمال تبریزی
یک کمدی دیگر، البته اگر بتوان نام کمدی را بر آخرین اثر کمال تبریزی اطلاق کرد. تبریزی مدتهاست که سعی دارد موفقیتی که با «مارمولک» تجربه کرده بود را تکرار کند. بعد از «مارموز»، «ما همه باهم هستیم» یک کمدی سیاسی دیگر بود که مثل بقیه کارهای این چند سال آقای کارگردان چنگی به دل نمیزد.
«ما همه باهم هستیم» با یدک کشیدن نام جمعی از مطرحترین سوپراستارهای سینمای ایران، یکی از مورد انتظارترین فیلمهای سال ۹۸ بود که بهشدت بی ساختار و بی قصه بود. تلاش تبریزی برای ساختن یک کمدی سیاسی به یک ابزار تبلیغاتی رندانه میمانست که به همین دلیل هم مخاطبان زیادی را به سینما کشاند، اما راضیشان نکرد.
۸- چهار انگشت – حامد محمدی
بعد از موفقیت «اکسیدان» در گیشه و جذب مخاطب، به نظر میرسید که فیلم بعدی حامد محمدی بار دیگر بتواند این موفقیت را تکرار کند. مخصوصاً که زوج محبوب امیر جعفری و جواد عزتی برای «چهار انگشت» دوباره در کنار هم قرارگرفته بودند. «چهار انگشت» را نمیتوان یک کمدی سخیف و مبتذل نامید، چراکه مشخص است محمدی سعی کرده است در فیلمش حرفهایی مهمی بزند و تا جایی که میتواند از ابتذال دور باشد. آنچه باعث شکست«چهار انگشت» میشود، پرورش نیافتن کمدی در دل فیلمنامه و به بار ننشستن لحظات طنزی است که بازیگران ایجاد کردهاند. بااینحال، انتظار تکرار تجربه «اکسیدان» مخاطبان زیادی را به تماشای فیلم در سالن سینما واداشت و این فیلم هشتمین فیلم پرفروش سینمای ایران در سال ۹۸ بود.
۷- چشم و گوش بسته – فرزاد مؤتمن
برای اهالی سینما نام فرزاد مؤتمن با «شبهای روشن» گرهخورده است. اما همان سینما دوستانی که «شبهای روشن» را میپرستند، میدانند که فرزاد مؤتمن سالهاست از آن کسوت اسطورهای درآمده است. مؤتمن این سالها به هر ژانری سرک میکشد و هیچکدام از آثارش هم موفق نیستند، نه در ارتباط با مخاطب و نه در راضی کردن منتقدان.
«چشم و گوش بسته» بااینکه بههیچوجه در دنیای سینمایی که از مؤتمن میشناسیم جایی ندارد و هیچ حرفی برای گفتن ندارد، اما حداقل در راضی کردن مخاطبش موفق بوده است. «چشم و گوش بسته» بیآنکه از سوپراستارهای نامی کمک بگیرد یا تبلیغات جذابی داشته باشد، توانسته است به رتبه هفتمین فیلم پرفروش این سال برسد.
۶- سرخپوست – نیما جاویدی
سرخپوست
نیما جاویدی بعد از «ملبورن» با دومین فیلمش شگفتیساز شد. «سرخپوست» از همان نمایشهای اولیهاش در جشنواره فجر سی و هفتم، به یکی از جذابترین و متفاوتترین آثار جشنواره تبدیل شد. جسارت جاویدی در ترسیم یک درام با بازیهای فرمی و روایتی که از قصهگویی بازنمیماند، نهتنها او را به یکی از مهمترین چهرههای جشنواره تبدیل کرد که فیلمش را در بازار کمدیهای بیسر و شکل به ششمین فیلم پرفروش سال تبدیل کرد.
۵- شبی که ماه کامل شد – نرگس آبیار
یکی دیگر از فیلمهای مهم جشنواره سی و هفتم، «شبی که ماه کامل شد» بود. آبیار که قبلاً هم با ساخت فیلمهایی چون «نفس» و «شیار ۱۴۳» علاوه بر راضی کردن منتقدان با استقبال نسبی در گیشه مواجه شده بود، این بار به سراغ موضوعی حساس میرود. «شبی که ماه کامل شد» برای اولین بار برادران ریگی را به پرده سینما میآورد و روایتی از عشق و تعصبات دینی را روایت میکند. آبیار بهخوبی میتواند هیجان لازم برای روایتش را ایجاد کند و مخاطب را تا آخرین لحظه همراه کند. سیمرغهای «شبی که ماه کامل شد» در اقبال این فیلم در گیشه هم بیتأثیر نبوده است.
۴- رحمان ۱۴۰۰ – منوچهر هادی
اکران امسال هم از توقیف و سنت از پرده پایین کشیدن بینصیب نماند. «خانه پدری» ساخته کیانوش عیاری، بعد از چند روز از پرده پایین کشیده شد و بعد از انجام اصلاحات دوباره به نمایش درآمد. بااینحال فیلم عیاری از این حیث فیلم خوششانسی بود. «رحمان ۱۴۰۰» آخرین ساخته منوچهر هادی بعدازآنکه مدتی روی پرده بود و فروش خوبی هم داشت، توقیف شد.
«رحمان ۱۴۰۰» با محمدرضا گلزار و مهران مدیری در کنار بقیه بازیگران، نام جنجالیاش و به لطف شوخیهای جنسی که تمام کمدی فیلم با تکیهبر آنها پرداختشده است، در گیشه بسیار موفق بود و اگر جلوی اکران آن گرفته نمیشد بهاحتمالزیاد به ردهبالاتری در جدول فروش هم میرسید.
۳- تگزاس ۲ – مسعود اطیابی
پیشبینی اینکه «تگزاس ۲» در پرفروش خواهد بود مشکل نبود. زوج پژمان جمشیدی و سام درخشانی در قسمت اول این فیلم بسیار موفق بودند و این روزها کمتر کمدی ساخته میشود که مورد اقبال قرار نگیرد. بااینحال، «تگزاس ۲» نسبت به فیلم اول، دنباله موفقتری در پرداخت کمدی و داستانپردازی است. حضور ژاله صامتی و مهدی هاشمی در ترکیب اصلی بازیگران و تکیه به روایت برای خنداندن بهجای دست انداختن به جاذبههای خارجی در موفقیت «تگزاس ۲» مؤثر بوده است.
۲- متری شیش و نیم – سعید روستایی
بعد از «ابد و یک روز»، دومین اثر سعید روستایی بسیار کنجکاوی برانگیز بود. روستایی در دومین کارش، برخلاف «ابد و یک روز» به بیگ پروداکشن روی میآورد، با خیل عظیم سیاه لشکرها و تصویر زندگیهای آشفته معتادان در زاغهنشینهای تهران، بار دیگر شگفتی میآفریند. پیمان معادی و نوید محمد زاده در نقشهای اصلی بهشدت میدرخشند و روایت اجتماعی روستایی پختهتر و کاملتر از فیلم اول از آب درمیآید. موفقیت «متری شیش و نیم» در گیشه نشان میدهد که یک فیلم اجتماعی با فضایی تلخ هم میتواند مخاطب را جلب کند و او را راضی کند.
۱- مطرب – مصطفی کیای
«مطرب» آخرین فیلم مصطفی کیایی با فروش سیوهشت میلیارد تومان، پرفروشترین فیلم سال ۹۸ بوده است. آخرین فیلم مصطفی کیایی درباره یک خواننده قبل انقلابی که بعد از سالها فرصتی برای خواندن دارد، خواننده زن ترکیهای، حضور پرویز پرستویی در کنار محسن کیایی و الناز شاکردوست، همه عواملی بودند که «مطرب» را هیجانانگیز میکرد. با همه اینها، «مطرب» در پرورش لحن کمدی در روایتش عاجز است و بهجای آنکه انتقادهایی که در متن دارد را بهصراحت بیان کند، برای فرار از خط قرمزها در لفافه سخن میگوید. درنهایت «مطرب» نه خندهدار است و نه انتقادی میکند و بهمانند بقیه کمدیهای سینمای ایران، با چاشنی شوخیهای جنسی و استفاده از ستارههای سینما در نقشهای اصلی میتواند در گیشه به موفقیت برسد و پرفروش شود.
]]>
جهان با من برقص جهان با من برقص - هنری یک کمدی اجتماعی سیاه که قصد دارد در عین خنداندن تماشاگر، او را متاثر کند و البته به فکر بزرگترین سوال همیشه تاریخ وا دارد: مرگ و نیستی. هرچند «جهان با من برقص» یک کمدی است و سابقه سروش صحت و سریالهای طنزش هم معرف حضور هستند و نشان میدهند مدل کمدی که کار میکرد چه بود، اما «جهان با من برقص» ربطی به شناخت پیشین تماشاگر با کارگردان ندارد و حقیقتا او را غافلگیر میکند. جنس شوخیها ربطی به مدل مرسوم سینمای کمدی مستهجن این سالهای سینمای ایران ندارد و بهجای لاس زدن با یکسری کلمه و الفاظ دوپهلو و یا نمایش کاراکترهای بعضا دست و پا چلفتی، سعی میکند از دل موقعیتهایی جدی و حتی سخت و دردناک، خنده بر روی لبان تماشاگر بنشاند. چنین تلاشی در بستر سینمای کمدی بی در و پیکر امسال خودش هنر بزرگی است. اینکه صحت سعی میکند روی خط دیگری حرکت کند و فیلمی بسازد که شبیه به خود زندگی مملو از لحظات توامان قهقهه و اشک باشد، برای سینمای ایران البته نه برای سینما به شکل کلی، ارزشمند محسوب میشود. فیلمساز سعی کرده با اضافه کردن بخشهایی فانتزی و ناکجاآبادی از ساز و آواز و گروه موسیقی هم روایتش را پست مدرنیستی کند هم به وجهه هنری فیلم بیفزاید که البته در آن موفق نبوده و اتفاقا فیلم را پایین کشانده است. سرخ پوست سرخ پوست - هنری نامآشناترین فیلم این لیست که اشاره به آن از جهاتی واجب است هرچند از نظر نگارنده نه فیلم خوبی است و نه با هنر چندان درآمیخته. «سرخ پوست» نمونه جالبی از فیلمهایی است که با ظاهر شیک و مجلسی و پرطمطراقشان عموم تماشاگران را مجذوب خود میکنند و با روایتی غیر داستانی به او القا میکنند که در حال مواجهه با هنر و دیدن یک فیلم هنری است. اما این فقط ظاهر کارت پستالی چنین فیلمهایی است. «اژدها وارد میشود» نمونه خوب دیگری برای مثال زدن در این فرم است. «سرخ پوست» فیلم خوبی نیست. یک ایده اولیه جالب دارد اما اصلا نمیتواند از آن استفاده کند و بهجای اینکه آنرا گسترش دهد و در عمقش پیش رود و لایههای مختلفی به آن اضافه کند، تنها در عرض پهنتر و پهنتر میشود. منطق روایی را فدای خوشگلیهای بصری و ماندن در زندان میکند و البته تماشاگر را کلی معطل میکند چرا که فیلمساز دوست دارد با موقعیت اولیهاش مدام ور برود و آنرا ناز و نوازش کند. اگر تصمیم نهایی سرگرد در انتهای فیلم مبنی بر خالی کردن زندان، در دقیقه بیست فیلم گرفته میشد، تماشاگر از ندیدن و حذف همه تنه میانی فیلم چیزی از دست نمیداد! این یعنی «سرخ پوست» فیلمنامهای فاجعه آمیز دارد که با کنش نهایی قهرمان حتی مضحک هم میشود. اما بهخوبی با ظاهرگرایی، آهنگ ویگن و اشارههای گل درشت اجتماعی سیاسی در بازسازی یک موقعیت گریز از زمانی، خود را یک «فیلم هنری ارزشمند و ویژه» جا میزند. در این میان اما تلاشهای هومن بهمنش فیلمبردار و محسن نصراللهی طراح صحنه فیلم واقعا هنرمندانه و جالب توجه است. تنها نکات مثبت و هنرمندانه فیلم کار همین دو نفر است و باقی همه هیچ…
ادامه در لینک زیر :
]]>